دخترم امروز برای تو مینویسم ...

سالها بعد اگر به دنیا اومدی و بزرگ شدی قد کشیدی و خانوم شدی دلم میخواهد تو را از همه پسرهای محله و مدرسه و دانشگاه دور کنم
دلم میخواهد نگذارم از خانه بیرون بروی
دلم میخواهد رنگ آفتاب را فقط در حیاط خانه ببینی
دخترم میدانم از من متنفر میشوی
میدانم مرا بدترین مادر دنیا میدانی ...
میدانم . . . خوب میدانم
اما دخترکم اگر بدانی چه بر سر مادرت آمد
چگونه دلش شکست و آرزوهایش تباه شد از مادر گله نمیکنی
دخترم وقتی سنت هنوز درگیر احساس است و منطق نمیشناسد عاشق میشوی ...
دخترکم عاشقی درد دارد
این روزها که مینویسم هنوز دخترکی هستم پر از آرزو ،
دخترکی که روزی زن میشود،
مادر میشود،
مادر تو ....

بمیرد مادر و درد آن روزهایت را نبیند ...
10 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/09/11 - 13:54 در دست نوشته های فراق
پیوست عکس:
1385979609251050_large.jpg
1385979609251050_large.jpg · 433x582px, 36KB

باز نشر توسط